۱۳۸۸ تیر ۱۷, چهارشنبه


چه کسی دشمن اهل بيت است ؟

« يونسكو سال 2007 را سال مولانا نامگذاري كرد:[1] »
« پیگیری برنامه‌های انتخاب سال2007 به نام مولانا ، دستور کار کمیسیون فرهنگی مجلس شورای اسلامی است[2]
« کمیسیون فرهنگی، وزارتخانه‌های ارشاد و علوم را مسئول پیگیری برنامه های سال مولانا در کشور کرد و از آنها خواست نسبت به برگزاری برنامه های این سال اقدام کنند.[3] »
« کنگره مولوی شناسی در تهران را که طی روز های ۶ و ۷ آبان با حضور مقامات کشوری و همچنين محققانی از ۲۵ کشور جهان برگزارشد.»
« غلامعلی حداد عادل رئیس مجلس شورای اسلامی در کنگره بزرگداشت مولوی حضور یافت»
« رئیس جمهور در کنگره بزرگداشت مولوی سخنرانی کرد .»
.....
« دوتن ازمراجع تقلید در قم، همزمان با برگزاری کنگره بزرگداشت مولوی اين شاعر بزرگ ايرانی را مورد حمله قرار دادند.»
آیت الله صافی گلپایگانی برگزاری کنگره موجب « ترويج بدعت ها و ملاهی و مناهی» خواهند و گفت «برای مطرح شدن بعضی سخنان در اين کنگره بايد از امام عصر خجالت کشيد».
آیت الله نوری همدانی : « مولوی دشمن اهل بیت است !»
؟؟ !!!

سال 2007 سال بزرگداشت مولوی
سرزمين دانش خيز و سرافراز عزيز ايران، علما، رياضي دانان، دانشمندان، اديبان و... بي شماري را در دامان پاک و پر برکت خود پرورده است که هر يک به گونه اي مايه مباهات هستند. از ميان آن همه بزرگان، مولوي جايگاه خاصي در عرصه دين، عرفان، فلسفه، منطق، قصص قرآن، روايات پيامبر اکرم (ص) و ائمه هدي عليهم السلام وشعر فارسي داشته است.
جلال الدين محمد ملقب به مولانا از بزرگترين عرفا، شعرا و حکماي عالي قدر اسلامي است که در ربيع الاول سال 604 هجري قمري در بلخ به دنيا آمد. پدرش واعظ سرشناس شهر، بهاء الدين محمد معروف به بهاء ولد بود که مدرس و واعظي خوش بيان و خطيب بود. جلال الدين به روايتي 14 ساله بود که پدرش بلخ را ترک گفت و قصد حج کرد و به جانب بغداد رهسپار شد. هنگامي که به نيشابور رسيدند، شيخ عطار کتاب اسرار نامه خود را به جلال الدين محمد هديه داد و به پدرش گفت: «زود باشد که پسر تو آتش در سوختگان عالم زند.»
شهرت بي مانند مولوي به عنوان چهره اي درخشان و برجسته در تاريخ مشاهير علم و ادب جهان بدان سبب است که وي گذشته از وقوف کامل به علوم وفنون گوناگون، عارفي است دل آگاه، شاعري درد آشنا و انديشه وري پوياست که آدميان را از طريق بي ارزش شمردن پديده هاي عيني و ذهني اين جهان به جستجوي کمال و آرام و قرار فرا مي خواند.
در سال های اخير اشعار مولوی مورد اقبال جهانی قرار گرفته و محبوبيت او در آمريکا به حدی رسيده که در برخی از دانشگاه های امريکا برای شناخت آثار مولوی کلاس هایی تشکيل شده و برخی از ستارگان موسيقی اشعار او را ۷۰۰ سال پس از مرگش می خوانند.
افغانستان و ترکيه هر دو ادعای مالکيت معنوی مولوی را دارند و به پشينهاد ترکيه سال ۲۰۰۷ از سوی سازمان فرهنگی ملل متحد، يونسکو، به عنوان سال جهانی مولانا نامگذاری شد. هم چنين طی اين سال مراسم مختلفی در کشورهای مختلف به مناسبت بزرگداشت مولوی و با حضور مولوی شناسان بزرگ دنيا برگزار شد. از جمله در اواسط تيرماه گذشته مراسم بزرگداشت مولانا با حضور صدها نفر از انديشمندان، سفرا و اعضای سازمان ملل متحد در محل اين سازمان با حضور بان کی مون، دبيرکل سازمان ملل متحد برگزار شد. بان کی مون در اين مراسم انديشه های انسان دوستانه و انسان گرايانه مولوی را دليل گذر او از قرنها و جاودانگيش بر شمرد و گفت« اشعار مولانا در زمان نمی گنجد و فراتر از زمان است، مولانا جلال الدين محمد رومی با وجود گذشت هشتصد سال همچنان زنده است».
مولوی از سرمایه های معنوی ملت ایران و عارفی است که به دلیل ارزش بی حد آثار، و مرام و منش او هم اکنون توجه بسیاری از مراکز فرهنگی و دانشگاهی معتبر در سایر کشورهای جهان را به خود معطوف داشته و صد البته در ایران نیز توسط طیف گسترده ای از فضلا و ادبا قدر دانسته شده تا جایی که کنگر ه بزرگداشت هشتصدمین سال تولد او به همت جمعی از مسئولان و اقشار فرهنگی در آبانماه 1386 در تهران برگزار شد .
به گزارش خبرگزاري فارس، به نقل از ستاد خبري كنگره بزرگداشت هشتصدمين سال تولد مولانا، محسن پرويز معاون امور فرهنگي وزير فرهنگ و ارشاد اسلامي در نشست مطبوعاتي همايش مولانا گفت: پس از برگزاري نمايشگاه فرهنگي درباره مولانا در يونسكو برخي از كشورها در خواستي را مبني بر برگزاري اين نمايشگاه در كشور آنها ارائه دادند كه بناست پس از همايش در آن كشورها به اجرا درآيد.
معاون امور فرهنگي وزير فرهنگ و ارشاد اسلامي اظهار داشت: صدا و سيماي جمهوري اسلامي ايران در حال ساخت مجموعه‌اي چند قسمتي از داستان هاي برگرفته از آثار مولوي است كه تا قبل از پايان سال ميلادي به نمايش در مي‌آيد.

در حاشیه برگزاری کنگره بزرگداشت مولوی
خبرها حاکی از سخنرانی دکتر محمود احمدی نژاد رئیس جمهوری اسلامی و حضور دکتر حداد عادل رئیس مجلس شورای اسلامی در این کنگره است . اما به موازات برگزاری این کنگره شنیده شد که دو تن از مراجع تقلید در قم شدیداً به بزرگداشت مولوی حمله کرده و برگزار کنندگان این کنگره را به باد انتقاد گرفته اند .
براساس گزارش های انتشار يافته در سايت رسمی حوزه علميه قم، آيت الله صافی گلپايگانی در ديدار شورای علمی کنگره علامه بلاغی از آن چه وی« ترويج بدعت ها و ملاهی و مناهی در قالب کنگره مولوی شناسی» ناميده شده به شدت انتقاد کرده است. آقای صافی گفته است«همان اندازه که برگزاری کنگره هايی مثل علامه بلاغی برای اسلام و جامعه اسلامی مفيد است برگزاری کنگره هايی مثل مولوی تاسف بار است». وی برگزاری کنگره مولوی شناسی در تهران را که طی روز های ۶ و ۷ آبان با حضور مقامات کشوری و همچنين محققانی از ۲۵ کشور جهان برگزارشد موجب « ترويج بدعت ها و ملاهی و مناهی» معرفی کرده و گفته است «برای مطرح شدن بعضی سخنان در اين کنگره بايد از امام عصر خجالت کشيد».
آقای صافی که اظهارات وی در سايت رسمی خودش نيز انتشار يافته دولت محمود احمدی نژاد، رييس جمهوری ايران، را به خاطر تخصيص بودجه به برگزاری کنگره مولوی شناسی مورد سرزنش قرار داد و گفت« پول های زيادی برای ترويج اين برنامه مضر خرج کرده اند، و از مطالب بدعت آميز تا برنامه رقص و سماع در اين برنامه بوده است».
آيت‌الله نوري همداني نیز در ديدار با مسؤولان كانون‌هاي قرآني دزفول گفت: افرادي چون شيخ عطار، بايزيد بسطامي، معروف كرخي، شقيق بلخي، جنيد بغدادي، فضيل‌بن اياز و مولانا جلال‌الدين محمد بلخي معروف به مولوي جزو هفتاد و دو فرقه‌ي صوفيه‌اند كه همه راه باطل رفته‌اند و دشمنان اهل بيت (ع) هستند ( !). وي با اشاره به آياتي از سوره‌ي مجادله، حزب شيطان و حزب‌الله را تنها احزاب موجود در جهان معرفي كرد و با بيان اشكال متفاوت شيطان از جمله جن و انسان، الفاظي چون آزادي، دموكراسي، حقوق بشر و مبارزه با تروريست را شعار حزب شيطان ناميد ( ؟!!! ) و افزود: بدانيد كه غلبه هميشه با حزب‌الله است.

بالاخره کدام حرف درست است ؟
برخورد دو گانه و متناقض با چنین موضوعی آن هم سوی مراجع تقلید و مسئولین ارشد و درجه یک نظام جمهوری اسلامی ایران ، که انتظار تبعیت مطلق از مردم را دارند و تبعاً می بایست از وحدت رویه و دیدگاه در موضوعات اساسی و بنیادی چون عرفان اسلامی ، تصوف ، شریعت و .. برخوردار باشند نتیجه ای ندارد جز سر در گمی ناظران و شنوندگان اخباری از این دست !
به راستی اگر مراجع تقلید ما حکم دهنده و عامل رای ختم کننده در امور فقهی و فرهنگی این مرز و بوم هستند و به طریقی سرنوشت عقیدتی و مذهبی مردم را در دست گرفته اند چرا پیش از صرف بودجه های میلیاردی و این همه وقت و انرژی وارد تذکر و عمل نمی شوند و حکم آنها نوشدارویی پس از مرگ سهراب است که حاصل آن مرگ عزت و بی حیثیتی فرهنگی ملت و دولت ایران در نظر بیگانگان و اجنبیان است ؟
و اگر مسئولین فرهنگی و متولیان برگزاری چنین اموری پس از کار کارشناسی و با هماهنگی مراجع بالاتر کار چنین پر زحمت و پرهزینه ای را متقبل شده و در حد توان و امکان خود به خوبی به انجام رسانده اند چرا زحمات آنان می بایست این چنین قدر ناشناسانه مورد هتک اعتبار و انتقاد قرار گیرد ؟
آیا افرادی چون ریاست جمهوری اسلامی ایران و رئیس مجلس بدون هماهنگی و بر خلاف اصول و قوانین عقیدتی دست به اقدام می زنند یا انتقاد کنندگان از برگزاری این کنگره قصد بی اعتبار سازی و تخریب چهره مسئولین ارشد نظام را دارند ؟ کدام ؟
آیا برگزاری این کنگره بدون بررسی و سنجش پیامدهای داخلی و خارجی و نیز آثار فرهنگی آن بر قشر عام جامعه انجام گرفته یا اظهار نظر و انتقاد محکوم کنندگان این کنگره نسنجیده یا از سر غرض ورزی بوده است ؟
بعنوان یکی از افراد عادی این جامعه که نه تخصصی در مولوی شناسی دارم و نه در علوم فقهی تنها مشاهده سیر این وقایع ناهمخوان و متناقض جداً مرا در این ابهام قرار داده که کدام حرف درست است ؟
و از آنجا که در این اجتماع پر هرج و مرج و پر اختلاف کسی جوابگوی سوالات حتی ساده تر از این هم نیست سعی می کنم با کنار هم قرار دادن این وقایع ، همچون قطعات یک پازل تصویر آنرا کامل کنم شاید به پاسخ سوالاتم دست یافته و از سر در گمی بیرون بیایم .

مولوی کیست ؟
به راستی كيست اين عارفِ عالمِ نوجوانِ شيرين‏كارِ در چله تحبيب نشسته بلخى كه ازدروازه نيشابور ناآمده شميم عشق مى‏پراكند و عطار را به اهداء اسرارنامه وامى‏دارد؟
كيست اين جوانك شوريده كه در كسوت پيران ظاهر مى‏شود و از نيشابورگذر نكرده آوازه مجالس تبريز و دمشق و قونيه‏اش عالم‏گير مى‏شود. كيست اين پير خرقه‏پوش شيدايى كه مثنوى معنوى‏اش به لحن خوش زابل و مويه فرياد مى‏شود و حدى خوان و دست‏افشان سرود عشق سر مى‏دهد كه سلسله‏جنبان عشق را جز عشقبازى نشايد.
كيست اين واعظ غير متعظ كه چون سواره از مدرسه پنبه‏فروشان بيرون‏ مى‏رود. شكوه و هيمنه و جلال روحانى‏اش را به يكباره به پاى ژوليده‏اى از راه‏رسيده مى‏ريزد و چون به چشمان نافذ و سيماى پرهيبتش مى‏نگرد به خود مى‏لرزد و با شنيدن «ما عرفناك حق معرفتك» و از پس آن «سبحانى ما اعظم شانى» از هوش مى‏رود و از مركب فرو مى‏افتد و لاجرم به حلقه ارادت يك‏ لاقباى ژوليده ‏در مى‏آيد كه:
علت عاشق ز علتها جداست عشق اسطرلاب اسرار خداست[4]

مولانا جلال الدين محمدبن سلطان العلما بهاءالدين محمدبن حسين بن احمد خطيبى بکرى بلخى ، که در کتابها از او به نامهاى مولاناى روم و مولوى و ملاى روم ياد کرده اند ، يکى از بزرگترين و تواناترين گويندگان متصوفه و از عارفان نام آور و ستاره درخشنده و آفتاب فروزندهٔ آسمان ادب فارسى ، شاعر حساس صاحب انديشه و از متفکران بلامنازع عالم اسلام است.
زندگي مولانا پس از آشنايي با شمس تبريزي که شوريده اي از شوريدگان روزگار خود بود دگرگون شد. شمس، مولانا را با افق ديگري از معنويت و عرفان آشنا کرد و روح او را در آسمانهاي برتر به پرواز درآورد. او در سال 642 به قونيه وارد شد و در سال 643 از قونيه به دمشق رفت و مولانا را در آتش هجران گداخت.مولانا پس از آگاهي از اقامت شمس در دمشق نخست با غزل ها، نامه ها و پيام ها از او خواستار بازگشت شد و پسر خود را به جستجوي شمس فرستاد. شمس اين دعوت را پذيرفت و به سال 644 به قونيه بازگشت اما بار ديگر با جهل و خودخواهي مردم و تعصب عوام روبه رو شد و ناگزير به سال 645 از قونيه رفت.مولانا باز در پي او روان شد ولي نشانه اي از او نيافت و در اين ميان سر به شيدايي برآورد و غزليات خود را با نام او مزين ساخت. برخي آثار ارزشمند او از نظم و نثر عبارتند از مثنوي، ديوان غزليات معروف به کليات شمس، رباعيات، مکتوبات مولانا، فيه ما فيه، مجالس سبعه و... سرانجام مولانا پس از سالها مجاهدت و سير الي الله در اوايل جمادي الاخر سال 672 ه.ق در شهر «قونيه» رخ در نقاب خاک کشيد. آرامگاه او در قونيه زيارتگاه دوست داران شعر فارسي است. حدود بيست و پنج هزار بيت ديوان شمس و قريب بيست و شش هزار بيت‏مثنوى معنوى سراسر شور و سرمستى و بى‏قرارى او را حكايت مى‏كند.

چرایی ارزشمند بودن مولوی
دكتر علی‌اصغر محمدخانی، دبیر شورای گسترش زبان و ادبیات فارسی در گفتگو با یکی از خبرنگاران می گوید : در بررسی جایگاه ادبیات کلاسیک ما در دنیا متناظر با هر یک از بزرگان ما یک شخصیت جهانی وجود دارد. مثلا وقتی از حافظ یاد می‌شود همه از گوته یاد می‌کنند، وقتی به فردوسی اشاره می‌شود می‌گویند هومر در ادبیات حماسی وجود دارد، در برابر سعدی به ویکتور هوگو و لامارتین توجه می‌شود، اما مولوی هیچ نظیری در ادبیات جهانی ندارد. یک شخصیت منحصر به فرد است. پرداخت مولانا به زمینه‌های مختلف منحصربه‌فرد است.
در ادبیات عرفانی، ما معتقدیم که سنایی شعر عرفانی را آغاز کرد، عطار آن‌ را گسترش داد و مولوی آنرا تکمیل کرد. مانند حافظ که کامل‌کننده شعر غنایی است مولانا کامل‌کننده شعر عرفانی است. زبان فارسی در ادبیات عرفانی دنیا زبان اول است. در این حوزه عرفانی در زبان‌های دیگر، کاری به این غنا پیدا نمی‌کنید. اولاً حجم عظیم کار مولانا شگفت‌آور است ثانیاً به حق می‌توان گفت در هیچ مجموعه‌ای به اندازه مثنوی مولانا، قرآن و تفسیر آن، حدیث، عرفان، تعلیم، موعظه، داستان، تجارب روحانی و عشقی، شرح احوال و داستان پیامبران و بزرگان اهل طریق، یک‌جا و در کنار هم دیده نشده است. از مثنوی گاهی در کنار کتاب‌های مقدس هم یاد شده است ثالثاً این اثر عالی‌ترین منظومه تعلیمی صوفیه در سراسر قلمرو شعر فارسی است.

ارزش فرهنگی و تمدنی مولوی
دکترعلي‌اكبر ولايتي در دومين دوره جايزه كميته فرهنگ و تمدن اسلام و ايران گفت: ما به تكليف خود در زمينه فرهنگ و تمدن اسلام و ايران تاكنون عمل نكرده‌ايم و اگر از اين به بعد هم عمل نكنيم گناهي است نابخشودني. ولايتي با بيان اينكه نوعي بي‌تفاوتي نسبت به گذشته فرهنگ و تمدن ايران هست، گفت: آنها كه خود بي‌ريشه هستند تلاش مي‌كنند براي خود ريشه درست كنند.
در تصدیق همین گفته ، جالب است توجه کنیم که بسیاری از کشورهای جهان بدون سوابق فرهنگی چشمگیر و تمدنهای کهن با ربودن میراث فرهنگی سایر ملل تلاشی بی وقفه در اعتبار سازی هر چند کاذب برای خود دارند اما تمدن چند هزار ساله این مرز و بوم و گنجهای فرهنگی ارزشمند ما به دلایل متعدد نادیده گرفته شده و گاهی نیز این چنین تخریب و زایل می شوند.

دیدگاههای متناقض و برخوردهای دو گانه
مرور دوباره اخبار ذکر شده در ابتدای این مقاله بدون هیچ توضیحی حاکی از برخورد دو گانه مراجع و متولیان امور فرهنگی با موضوع است و البته این مشتی است نمونه خروار !
از آنجا که الگوی ما در این عصر و این زمانه حضرت امام و خلف صالح ایشان مقام معظم رهبری است پس به قول دوستی : « اگر مسئله ای در برگزاری دو بزرگداشت مولوی و شمس می بود ایشان ( مقام معظم رهبری ) حتماً با برگزاری آن مخالفت می نمودند که نه تنها اینطور نشد بلکه بر عکس، معظم له همیشه عرفان و معنویت را در سایه شناخت ابعاد گوناگون حضرت امام به همگان توصیه می فرمایند. »

از طرفی به قول همان دوست «اسلام دینی دو بعدی است شامل محکمات و متشابهات. اگر من از بعد روحانی و باطنی بهره ای نبرم نباید خود را محبوس به حجاب اکبر کنم و کینه توزی و عناد را سرلوحه کار خود قرار دهم چرا که نفی مقامات روحانی به نظر حضرت امام خمینی بزرگ ترین حجاب است. حضرت امام (ره) این روز را پیش بینی می نمودند که بارها و بارها روحانیان را مورد خطاب قرار دادند و حوزه های علمیه را به سوی عرفان و معرفت و تزکیه نفس ترغیب کردند. ایشان خود نیز استاد عرفان و اخلاق داشتند .
آیا خاطره ای که امام برای نشان دادن ابعاد خفی عرفان ذکر می نمودند را مطالعه کرده اید: روزی آیت الله شاه آبادی از اسرار توحیدی و ذاتی برای بازاریان می گفتند که امام به ایشان عرض کردند آقا برای این انسانها هم ؟ آقای شاه آبادی می فرمایند بگذارید این کفریات به گوش اینها هم برسد. پس معیار و میزان، شخصی است که هم عالم باشد و هم عارف. چرا آیت الله حسن زاده آملی از برگزاری این همایش انتقادی ندارند ؟ و یا بزرگان دیگر چون مقام معظم رهبری و آیت الله بهجت ؟
اگر عرفان منفور و از دیدگاه برخی رد است پس چرا اشعار حضرت امام خمینی (ره) آکنده از مقامات معنوی و عشق است ؟ مگر نه اینکه عرفان موهبتی قلبی است؟ »
و به قول دوستی دیگر :
« برگزاری بزرگداشت برای انسان با حکمتی همچون مولانا اگر مورد اشکال بود، حتما مقام معظم رهبری با برگزاریش مخالفت میکردند و یا اطلاعیه ای مبنی بر محکومیت آن صادر می فرمودند . ایشان نه تنها بزرگداشت مولوی حمله نکردند بلکه رئیس جمهوری را برای سخنرانی به آنجا می فرستند و رئیس مجلسی که هم از لحاظ خانوادگی فامیل معظم له هستند و هم از لحاظ محبوبیت در نظر آقا مقبول می باشند به عنوان برگزار کننده این کنگره و مجری آن در آنجا حاضر می شوند. »

دیدگاه منتقدان و محکوم کنندگان
در بخشی از سخنان یکی از مراجع محکوم کننده بزرگداشت مولوی یعنی آیت الله نوری همدانی آمده که : افرادي چون شيخ عطار، بايزيد بسطامي، معروف كرخي، شقيق بلخي، جنيد بغدادي، فضيل‌بن اياز و مولانا جلال‌الدين محمد بلخي معروف به مولوي جزو هفتاد و دو فرقه‌ي صوفيه‌اند كه همه راه باطل رفته‌اند و دشمنان اهل بيت (ع) هستند ( !)
درباره مولانا اگر قرار باشد به دیدگاه حضرت امام اقتدا کنیم که تکلیف معلوم است اما خوب بود ما هم می فهمیدیم ایشان چطور به این نتیجه رسیده اند که بایزید بسطامی دشمن اهل بیت است. در حالی که وقتی مولانا و شمس تبریزی در خان شکرریزان با هم ابتدای صحبت کردند، شمس گفت :بایزید در همه عمر خربزه نخورد چرا که می گفت روایت درباره خربزه خوردن پیغمبر به دستش نرسیده و مطمئن نیست که پیغمبر خربزه خورده باشد. از این سخن شمس بر می آید که بایزید در متابعت پیامبر وسواسی عظیم داشته است. آیا او می توانست دشمن اهل بیت باشد؟

نکته دیگر ؛ آیت الله نوری همدانی فرموده اند مولانا دشمن اهل بیت است در حالیکه رئیس جمهور در سخنرانی خود علت مولوی شدن مولوی را « عشق به خدا و پیامبر و اهل ‏بیت طاهرین» اعلام کرد ( !) ، و اینکه « مولوی هم ‏مثل همه عدالت طلبان، پاکان و خداخواهان منتظر است تا همه زیبایی ها بر عالم بشریت حاکم ‏شود.» . به نظر شما کدام حرف را باید قبول کرد و این اختلاف نظر عظیم از کجا ناشی می شود ؟
آقای نوری همدانی فرموده اند :«مولوی سبب منحرف شدن جامعه می شود» و او را شاعری منحرف معرفی کرده و می گوید «مولوی بينش درستی نسبت به اهل بيت نداشت و برخی از آثار او از انديشه های انحرافی سرچشمه گرفته است». اگر مولوی مایه انحراف است چرا در اشعار خود برخی از اصول و فروع دین را تا این حد پرمغز بیان داشته :

اى خداى پاك بى‏انباز و يار دستگير و جرم ما را در گذارهم دعا از تو اجابت هم ز تو ايمنى از تو مهابت هم ز تو

گفت پيغمبر به آواز بلند با توكل زانوى اشتر ببندآنكه او از آسمان باران دهد هم تواند كو ز رحمت نان دهد

و اگر او دشمن اهل بیت است پس چگونه سروده :
از علی آموز اخلاص عمل شیر حق را دان منزه از دغل
گفت من تيغ از پى‏حق مى‏زنم بنده حقم نه مأمور تنم

البته لازم به توجه است که ایشان پيش از اين نيز به دفعات شاعران بزرگ ايرانی را مورد حمله قرار داده و آن ها را کافر و ملحد خوانده است. اما آیا به راستی مولانا باعث انحراف و دشمن اهل بیت بود ؟

برای حسن ختام کلام و روشن شدن پاسخ این سوال بخشی از وصيتنامه مولوی که حاوي آخرين کلمات و پرمعناترين آنهاست، در ذیل آورده ام و قضاوت و نتیجه گیری را به خود شما وا می گذارم :
« اوصيکم بتقوي الله في السر و العلانيه و بقله الطعام و قله المنام و قله الکلام و هجران المعاصي و الاثام و مواظبه الصيام و دوام القيام و ترک الشهوات علي الدوام و احتمال الحقاء من جميع الانام و ترک مجالسه الشفهاء و العوام و مصاحبه الصالحين و الکرام و ان خيرالناس من ينفع الناس و خير الکلام ما قل و دَل و الحمد لله وحده »
نفحات الانس/ ۴۶۵
شما را وصيت مي کنم به ترس از خدا در نهان و عيان و اندک خوردن و اندک خفتن و اندک گفتن و کناره گرفتن از جرم و جريت ها و مواظبت بر روزه و نماز برپا داشتن و فرو نهادن هواهاي شيطاني و خواهش هاي نفساني و شکيبايي بر درشتي مردمان و دوري گزيدن از همنشيني با احمقان و نابخردان و سنگدلان و پرداختن به همنشيني با نيکان و بزرگواران. همانا بهترين مردم کسي است که براي مردم مفيد باشد و بهترين گفتار کوتاه و گزيده است و ستايش از آن خداوند يگانه است.

در پایان تصور می کنم خود مولانا با این بیت پاسخ اولین سوال مرا داده باشد
چون كه من من نيستم اين دم زهوست پيش اين دم هر كه دم زد كافر اوست


امضاء محفوظ

منبع : اینترنت
1- شیعه نیوز
2- سایت خبرگزاری فارس
3- سایت سوره مهر
4- ایسکانیوز
5- سایت آفتاب
6- سایت هفت سنگ
7- سایت بی بی سی فارسی
8- سایت رادیو فردا
[1] اسفند ۱۳۸۴، خبرگزاری ميراث فرهنگی
[2] خرداد ۱۳۸۵، خبرگزاری ميراث فرهنگی
[3] ۲۷ خرداد ۱۳۸۵، خبرگزاری ميراث فرهنگی
[4] از سایت سوره مهر

۱۳۸۸ خرداد ۱۸, دوشنبه

در حلقه روحانیت دعوا بر سر چیست؟! ( قسمت اول)

  • با تایید جنابعالی که استاد و رهبر ما هستید، ما آمریکایی هستیم. من فکر می کنم اگر واقعا جنابعالی به عنوان امام ما، رهبر ما، رهبر این کشور ما را آمریکایی می دانید خوب قاعده اش این است که نباید اجازه بدهید ما اصلا وجود داشته باشیم. برای اینکه یک عده آمریکایی در لباس روحانیت چطور می توانند بمانند ، قاعده اش این است که دستور بفرمایید ما را بریزند داخل دریاچه ساوه { منظور دریاچه نمک قم است} و در جامعه روحانیت را کر کره اش را پایین بکشیم و در آن را ببندیم. ولی البته فکر نمی کردیم که با اینکه ما درسمان را پهلوی شما خواندیم، فقه را پهلوی شما خواندیم، اصول را پهلوی شما خواندیم، اخلاقمان را از شما گرفتیم، سیاست را از شما گرفتیم و چه قبل و چه بعد از انقلاب، از سال های قبل از 2431 در خدمت شما بودیم و در تمام این مدت هم با شما بودیم و شما هم تایید فرمودید و راهنمایی فرمودید، در یک مقطعی یکدفعه منقلب بشویم از آنچه که بودیم و به عنوان آمریکایی شناخته بشویم.
  • امام خمینی: نخیر! من کی همچنین حرفی زده ام؟ من همچنین حرفی نزدم. من به شما علاقه دارم. چنین چیزی نیست. اصلا من چنین حرفی نزدم. من چنین چیزی را تایید نکردم.
  • بله! شما صریحا نفرمودید که ما آمریکایی هستیم ، ولی وقتی آقایان انشعاب می کردند و فلسفه انشعاب را ذکر کردند که اینها اسلامشان آمریکایی است و شما هم اصل انشعاب را تایید فرمودید، نتیجه اش این می شود که خوب شما هم فلسفه را قبول دارید. شما هم نفرمودید که درست نیست، ولی حرفی را که این آقایان زدند هم نفی نکردید.
  • امام خمینی: من به شما علاقه دارم و باید من تدارک کنم و نمی شود. اگر اینطور است ، من باید تدارک بکنم و جبران کنم این نسبت را و این تهمت را.
  • پس اجازه می دهید مثلا بنده یک سوالی بنویسم و بدهم خدمت شما و شما هم یک چیزی مرقوم بفرمایید.
  • امام خمینی: نه! الان چیزی نمی نویسم، ولی بعد از انتخابات { میان دوره مجلس سوم} شما بیایید هر چه شما بنویسید برای رفع این تهمت ، من می نویسم. ( صص 210-209)

این بگو مگوها از آن دبیر کل یک حزب در جایگاه اپوزیسیون جمهوری اسلامی نیست، بلکه از آن محمدرضا مهدوی کنی، دبیر کل جامعه روحانیت مبارز است. او در حالی که به محضر رهبر فقید انقلاب شرفیاب می شود که دلی پر از گلایه دارد و به دفتری پا می گذارد که متولیان آن به تازگی همراه چند تن از همراهان جامعه روحانیت" مجمع روحانیون" را به راه انداخته اند. آنان در آغاز جدایی گفته بودند : " ما در مسائل انقلاب نه با اینها اختلاف نظر ، بلکه اختلاف مبنا داریم. اینها در مسائل اقتصادی مبنای خاصی دارند. اینها در سیاست خارجی مبنای خاصی دارند و این همان چیزی است که امام اسمش را اسلام آمریکایی گذاشت، یعنی اینها طرفدار سرمایه دارها هستند و اینها طرفدار ارتباط با امریکا هستند" ( ص192)

این زمزمه جدایی اقلیت در جامعه روحانیت به بهانه " اسلام آمریکایی" اکثریت در آستانه انتخابات مجلس سوم شنیده شد. آن روزها در گرماگرم جلسات رایزنی برای چینش لیست جامعه روحانیت مبارز دعوا بر سر نام دو چهره سیاسی" فخرالدین حجازی و هادی غفاری" بالا گرفت؛ چرا که اکثریت این دو را صاحب صلاحیت ندانستند. در این میان مهدی کروبی عضو جامعه روحانیت مبارز فریاد زد: که جامعه روحانیت از مسیر اصلی خود که حمایت از انقلاب و انقلابیون اصیل است دست بر داشته و کسانی را که سابقه چندانی در انقلاب ندارند ، بر کسانی که کاملا سابقه دارند در جریان های انقلابی قبل از پیروزی انقلاب ترجیح می دهد " ( ص 191)

این داد و فریادها به جایی نرسید تا سرانجام اقلیت در 29 اسفند 66 سنگ بنای تشکیلاتی انشعابی از " جامعه روحانیت مبارز" را با اطلاعیه ای فراهم آوردند .

این انشعاب با پیام امام خمینی در آستانه انتخابات مجلس سوم در 11 فروردین" جامعه روحانیت " را نگران و ناراحت می کند، چرا که امام نسبت به اسلام آمریکایی هشدار می دهد ، همان بهانه ای که انشعابیون از جامعه روحانیت جدا شدند. رهبر انقلاب می گوید: " مردم شجاع ایران با دقت تمام به نمایندگانی رای دهند که طعم تلخ فقر را چشیده باشند و در قول و عمل مدافع اسلام پا برهنگان زمین ، اسلام مستضعفین، اسلام رنج دیدگان تاریخ، اسلام ناب محمدی(ص) باشند و افرادی را که طرفدار اسلام سرمایه داری ، اسلام متکبرین، اسلام مرفهین بیدرد، اسلام منافقین، اسلام راحت طلبان ، اسلام فرصت طلبان و در یک کلمه اسلام آمریکایی هستند ، طرد نموده و به مردم معرفی نمایند" ( ص 200) از سوی دیگر عالی ترین مقام جمهوری اسلامی نیز در همان زمان اعلام انشعاب، این اقدام را تایید می کند و کتبا می نویسد " انشعاب تشکیلات برای اظهار عقیده مستقل و ایجاد تشکیلات جدید به معنای اختلاف نیست. اختلاف در آن موقعی است که خدای ناکرده هرکسی برای پیشبرد نظرات خود به دیگران پرخاش کند که بحمدالله با شناختی که من از روحانیون دست اندر کار دارم، چنین کاری صورت نخواهد گرفت (ص193)[1]

البته جامعه روحانیت ایران همچنان پس از آن وقایع و پس از گذشت سالها از دوران انقلاب همچنان آبستن اختلافات و درگیری های داخلی و درون گروهی بوده است اما آنچه که اهمیت دارد پاسخ به این سوال است که با در نظر گرفتن عملکردهای اخیر و اظهارات روحانیون و علمای اهل فن آیا به حقیقت اگر امام( ره) امروز زنده بود و ناظر بر عملکردهای روحانیون و جامعه ی روحانیت ما در آستانه انتخابات ، به واقع باز هم همان نظر را داشتند یا ...


کتاب جامعه روحانیت مبارز تهران از شکل گیری تا انشعاب[1]

۱۳۸۸ خرداد ۱۴, پنجشنبه







کدام روح؟ کدام روحانی؟

نقد روحانیت، آن هم در کشوری که هسته اصلی فکری و تصمیم گیری آن را روحانیون تشکیل می دهند، در نگاه اول کار چندان ساده ای به نظر نمی آید. از طرفی، با توجه به نیات منتقد و همچنین سطوح و سمت و سوی نقد، ممکن است تبعاتی قابل پیش بینی برای منتقد در پی داشته باشد و کار پرخطری می نماید. از این رو کمتر شاهد انتشار چنین متونی در رسانه ها هستیم؛ مگر آنکه طیف اپوزوسیون در خارج (که تا حد زیادی مصونیت دارد) و یا صاحبان رسانه ها در داخل، (غالباً) به قصد تخریب فرد یا گروهی از روحانیون مخالف، مطالبی یک جانبه منتشر می کنند و به نوعی با هم زورآزمایی می کنند.

اما این بار فرق می کند. بنابراین قبل از ورود به چنین حوزه ای (نقد روحانیت) لازم است ابتدا چند مورد را روشن کنیم. اول آنکه خوانندگان گرامی باید توجه داشته باشند که نقد همیشه به قصد تخریب نیست و منتقد هم همیشه دشمن نیست. نقدی که سازنده و از روی دلسوزی باشد، موجب پیشرفت و تعالی می شود. دوم آنکه نگارنده این مقاله به دور از هرگونه وابستگی سیاسی (چه در خارج و چه در داخل کشور) سعی در آگاهی بخشی و افزایش بینش مخاطبان را دارد. لذا انتظار می رود خوانندگان بدون هرگونه تعصب و تنها بر اساس واقع بینی (نه خوش بینی و نه بدبینی) مقاله را مطالعه کنند. و سوم آنکه پاک کردن صورت مسئله، راه حل اشتباهی است، بنابراین از آنجا که در ابتدای راه، مطمئناً حرکت بدون نقصی نخواهد بود، اما ضرورت پرداختن به چنین مباحثی آن هم در یک کشور اسلامی، می تواند به نقاط قوت آن کشور تبدیل شود. لذا انتظار می رود روحانیون نیز به نقد نگارنده پرداخته و با نظرات و پیشنهادات سازنده خود، فضای تفکر و اندیشه را برای اهل تعقل در جامعه باز کرده تا روح تازه ای به ذهن مردم دمیده شود، و چه خیری بهتر از این که نصیب روحانیت خواهد شد؟

لغت روحانی، از ریشه روح گرفته شده است و به پیشوای مذهبی با تقوا اطلاق می شود. بدین ترتیب مسائل مادی و ظاهری یک کشور را که دنیای مردم را می سازد، می توانیم در حوزه سیاست خلاصه کنیم و همچنین مسائل دینی و مذهبی و باطنی که آخرت مردم را می سازد، علی الظاهر هر دو در اختیار لوکوموتیوران روحانیت قرار گرفته و مسافران این قطار در آرزوی رسیدن به زیارتگاه عاشقان، بلیط های این قطار را پیش خرید کرده اند.

نکته ای که من می خواهم به آن اشاره کنم این است که اگر شخصی از طبقه اول ساختمانی سقوط کند، تنها با جراحاتی سطحی و حداکثر با شکستگی استخوان مواجه خواهد شد، اما اگر از طبقه ششم ساختمان پایش بلغزد و سقوط کند، احتمال زنده ماندن او ناچیز است. این موضوع در همه ابعاد این دنیا صادق است. دشمن دانشمند بسیار خطرناک تر از دشمن احمق است و دزد زیرک همیشه بدتر از دزد نادان است و ...

آیا می شود گفت که همه کسانی که به دانشگاه می روند انسانهای خوبی هستند یا می شوند؟ بسیاری از آنان از علم خود در راه شر استفاده می کنند. همیشه بوده اند پزشکان و دانشمندان و ادیبانی که در خدمت دشمنان بوده اند. آیا می شود گفت که هرکه مدرک مهندسی دارد پس کلاهبردار نمی شود؟ معلوم است که نه. چون به هیچ وجه این دو به هم ارتباطی ندارند. به همین ترتیب هر کسی آدم حوزه رفته ای که با هوش سرشار و حافظه قوی خود ظاهر و تاریخ دین را حفظ کرده باشد و به مدد تسلط واژه ای و فن سخنوری اش که فنونی اکتسابی هستند انحصارگرایی دینی به راه بیاندازد، نمی تواند تضمین کننده مصونیت وی از خطا و معصیت باشد. از طرفی طیف روحانیت در ظاهر ممکن است خیلی شبیه به هم باشند، اما تفاوت ها در لایه های درونی تر است و نیاز به تعمق و اندیشه دارد. اینجاست که بنده از روحانیون گله دارم که چرا این مسائل را برای مردم بازگو نمی کنند و یا به سادگی از کنار آن می گذرند؟ به نظر من این وظیفه روحانیت است که برای حفظ اصالت خود و آگاهی بخشی به مردم، باید روشهای محک زدن را به مردم بیاموزد و خودش در مقابله با روحانیون به انحراف کشیده شده پیش قراول باشد. وگرنه در ذهن امثال من این ذهنیت به وجود می آید که خدای ناکرده روحانیت هم در درون خود مافیایی دارد که اجازه نمی دهد کسی با آن مخالفت کند. این یعنی مرگ روحانیت. پس تا این اتفاق رخ نداده، هیچ کس بهتر از خود روحانیون دلسوز نظام نمی تواند جلوی اینگونه انحرافات را بگیرد.

اگر به توصیه های پیامبر اسلام (ص) توجه کنیم، باید قبول کنیم که اصلی ترین دشمنان اسلام و نظام، در ردیفهای اول نماز جمعه نماز می خوانند. می دانم که بسیار دردناک است، بسیار غم انگیز است و حتی با فکر کردن به این موضوع مو بر تن هر انسان پاک طینتی راست می شود، اما واقعیت را باید پذیرفت. اما چه کسی باید خیر و شر را از هم جدا کند؟ چه کسی باید تعداد اندک روحانیون واقعی را از سایرین که در لباس و کلام شبیه به هم هستند را از هم جدا کند؟ قطعاً خود مردم باید این کار را بکنند، اما راه آن را باید به آنها یاد داد. باید این واقعیت را به مردم گوشزد کرد. پنهان کاری نه تنها کمکی نمی کند، بلکه ممکن است قطار عاشقان را به دره هولناکی رهنمون سازد.

"بگو ای اهل کتاب، به ناحق در دین تان غلو و بزرگ نمایی مکنید و از خواهش های نفسانی قومی که از دیرباز گمراه و حیرانند تبعیت مکنید، زیرا آنان بسیاری را منحرف کردند و خود نیز گم کرده راه و حیرانند" (مائده: 77)

اما اگر روحانیون که کارشناس موضوع هستند این کار را نکنند، در درجه دوم بر هر مسلمانی واجب است که اگر انحرافی می بیند آن را مطرح کند و از پیشروی آن جلوگیری کند. من هم بر خود واجب می دانم که این کار را بکنم اما به این امید که علمای واقعی دین به کمک من آمده و از بنده حمایت کنند.

چطور می شود تحمل کرد که یک نفر بیاید بر خلاف سیره پیامبر اسلام (ص) و سایر پیامبران الهی (س) با تعصب و خشونت بی نظیر خود و با تحقیر آنان، بارها و بارها برای هزاران نفر سخنرانی کند و با افتخار برای میلیون ها نفر بیننده تلویزیونی هم سخنرانی های این شخص پخش شود؟ این چه درسی جز اشاعه خشم و کینه در بین ملت جوان ما خواهد داشت؟ کسی بیاید از امیرالمومنین حرف بزند و در همان دم، کلام و رفتار علی (ع) را نقض کند! از اسلام حرف بزند و در لحظه نص صریح قرآن را زیر پا بگذارد! چه کسی مسئول است؟ اگر از علی حرف می زنی پس چرا ذره ای جوانمردی در وجودت نیست؟

از احکام دین، آنچه را که به نوح درباره آن سفارش کرد، برای شما تشریح کرد و آنچه را به تو وحی کردیم و آنچه را که درباره آن به ابراهیم و موسی و عیسی سفارش نمودیم «که دین را برپا دارید و در آن تفرقه اندازی نکنید» (شوری: 13)

اما رسانه ملی، سخنرانی یک نفر را پخش می کند که با لحن بسیار زشت، با توهین به سایر ادیان و پیروان سایر پیامبران الهی، با گسترش تبعیض و خشن جلوه دادن اسلام، خود را فرا قرآن نشان داده و با حرفه ای گری تمام تفرقه افکنی می کند. کدام پیامبر و امامی اینگونه طعنه آمیز و نیش دار نسبت به دیگران صحبت کرده که تو می کنی؟ کجا پیامبر خدا اینگونه به پیروان سایر ادیان زخم زبان زده و آنها را دشمن اسلام جلوه داده که تو می کنی؟ آیا تو خود را بالاتر از پیامبر و کلام خدا می دانی؟ پس چرا از علم و دانش و توانایی خودت در خلاف جهت کلام خدا سوء استفاده می کنی؟ اجازه دهید جواب آن را فعلاً ندهم، اگرچه روشن است.

چرا این افراد در کشور اسلامی ما اجازه و جرأت حرف زدن و بلکه سخنرانی پیدا می کنند و با جسارت تمام و با غرور و افتخار می آیند و دین و جامعه ما را به انحراف می کشند؟ برای اینکه تا حالا هیچ کس دست این عده را رو نکرده و آنها توانسته اند یک «انحصارگرایی دینی» در میان خودشان تشکیل دهند. اما دین خدا محبوس نمی شود و در انحصار در نمی آید.

من سربسته گفتم تا متولیان و روحانیون و دانشمندان و عالمان واقعی دین، خود این مسیر را دنبال کنند، اما اگر لازم باشد، ناگزیر ممکن است نام افراد و مصادیق و مستندات انحرافاتشان را تحت عنوان «انحصارگرایان دینی» منتشر کنم.

روحانی واقعی از روح تغذیه می کند و روح زنده است و زنده می کند و زنده نشانه دارد ...

ما شیخ و واعظ کمتر شناسیم یا جام باده، یا قصه کوتاه


۱۳۸۸ خرداد ۱۲, سه‌شنبه

آيت الهي نه هر نام و نشاني است

آيت‌الله به معني "نشانه خدا" درجه اي است که به صورت لقب به روحانيون شيعه داده مي‌شود و از درجات رسمي در مدارس حوزوي شيعه نيست. اين درجه از مراتب بالا در سلسله مراتب مذهبي شيعه است. درجه آيت‌الله العظمي، عالي ترين لقب غيررسمي است، تنها به کساني تعلق مي گيرد که علاوه بر اجتهاد فقهي، مقلدان فراواني نيز داشته باشند. به لحاظ فقهي، عنوان مرجع تقليد جامع الشرايط که بالاترين درجه فقهي شيعه است، تنها به روحانيوني تعلق دارد که در درجه آيت الله العظمي باشند.[1]

كسي كه "نشانه خداوند" لقب ميگيرد چه تفاوتي با مردم عادي دارد و چه انتظاري از او ميرود؟

عظمت اين مفهوم را نبايد دست كم گرفت. نشانه خداوند بودن يعني نشاني از خداوند داشتن. وضوح اين نشانه بايد كاملا عيان باشد چون حتي به اندازه سر سوزني هم نشانه خداوند بودن يعني داراي عظمت و تعالي روحي بودن. كسي كه نشانه خداوند است و اجازه يافته تا مرجع تقليد جمعي از مردم باشد، سخن او براي آنان حجت است درواقع سرنوشت عده اي را به سرنوشت خود گره زده است و نسبت به سرنوشت آنان مسئول است. بنابراين نه فقط عالم به استخراج احكام شرعي بلكه بايد عالم به همه اصول مفاهيم زندگي دنيوي و اخروي و ظاهر و باطن امور باشد. آيت الله يعني كسي كه از زمان خود جلوتر باشد تا بتواند افق آينده را ترسيم و آنچه را كه لازم است تبيين كند. اين امر نياز به كامل انديشي دارد و مسلما كسي كه نشانه خداوند لقب ميگيرد بايد كامل انديش باشد.رسيدن به اين مرحله در توان هر كسي نيست و غير از سعي و اراده پولادين، بايد ظرفيت دريافت علوم جامع دين را داشته باشد و بتواند عنصر پويايي دين را كه وظيفه اصلي اش است حفظ و تداوم بخشد. هماهنگي با عنصر زمان و مكان وجه تمايز و تفوق شيعه است. قشري گري ناشي از عدم اين هماهنگي است.

فردي با چنين وظيفه حساسي هرگز بدون عنايت و لطف و اذن خداوند به اين مهم دست نمي يابد. او بايد بطور عملي و تجربي به درك آنچه كه ميگويد رسيده باشد. از پوسته (شريعت) به مغز دين(طريقت) نفوذ كرده و به روح دين(حقيقت) نائل شده باشد. در غير اينصورت چگونه ميتواند نشاني از حضرت كبريا براي مردمان باشد و آنان را به راهي كه طي نكرده رهنمون شود؟

نمونه ای از مصداق آيت الله بودن، شهيد مطهري است. كسي كه در عمر نه چندان طولاني خويش پربار زيست.وي از هوشيارترين علماي روزگار خود بود كه در امور مختلفي از جمله خطر صهيونيسم يا تحريفات وارد شده به دين دست به روشنگري زد. آثار به جامانده از او جزو معتبرترين و مهمترين آثار در حوزه اسلامي است. او نيز به راستي از زمان خود پيشتر بود. شهيد آيت الله مدرس نيز روحاني مبارز و حق گويي بود كه صفحات تاريخ اختناق پهلوي به نام او مفتخراست.

مراجع گرانقدر بسياري بوده و هستند كه گفتارو رفتارشان از تعالي روحاني شان حكايت دارد.مانند آيت الله بهجت، آيت الله حسن زاده آملي و ..... كه در اين باب، مجال پرداختن نيست.

اما در مقابل بعضا با مراجع و علمايي روبرو ميشويم كه نوع گفتارشان اگر اشتباه هم نباشد، نشان از عدم كامل انديشي و هوشياري دارد. متاسفانه برخي نظرات علماي عالي مقام با چالشهاي جدي حتي از سوي ديگر روحانيون روبروست كه اين امر سبب ميشود جايگاه مرجعيت و روحانيت در نزد مردم خصوصا نسل جوان تضعيف شود.

در ادامه بعنوان مصداقي از اين دست به دو مورد اشاره ميشود؛

دو سه سال پيش نقل قولي از آيت الله مصباح يزدي مطرح شد كه در مطبوعات آن وقت سبب نظريه هاي متعددي در له و عليه آن به چاپ رسيد و حساسيت هاي زيادي را برانگيخت. از مضمون سخنان آيت الله مصباح يزدي اينگونه برداشت شد كه مردم با رأي دادن، انتخاب نميكنند بلكه تنها نظرشان را به ولي فقيه ميگويند.[2]

طبيعي است اين گونه موضع گيري انتقادات تندي را سبب شود . امام راحل در ابتداي انقلاب اسلامي ايران، نوع حكومت را به رفراندوم گذاشت و رأي ملت را براي هر انتخاباتي ميزان دانست . همچنين خداوند در قرآن كريم وعده فرموده كه "حال قومي را تغيير نميدهد تا آنان خود را تغيير دهند."(سوره رعد – 11) اين سخن به دخالت تعيين كننده مردم در سرنوشت شان است.طبيعتا عزلت و گوشه نشيني علي (ع) بعد از وفات پيامبر به دليل انتخاب غلط مردم بود نه خواست خدا بدون دخالت نظر مردم. از سوي ديگر، با درك عنصر زماني نبايد در اين شرايط از عدم اهميت داشتن خواست مردم سخن گفت زيرا با دافعه افكار عمومي مواجه ميشود و نيز تخريب ها و جنگ رواني كه دشمن در طول اين سه دهه از عمر انقلاب عليه روحانيت به راه انداخته است، باور پذيرتر ميشود.

نمونه ديگر از اين دست، نقل قولي از آيت الله نوري همداني است كه آن هم چندي پيش در محافل خبري جنجال برانگيز شد. وي در ديدار جمعي از مردم دزفول در رد صوفي گري گفت: "صوفيان آمدند به جاي اهل بيت (ع) مرشد، قطب و خانقاه ساختند و افرادي چون شيخ عطار، بايزيد بسطامي، معروف كرخي، شقيق بلخي، جنيد بغدادي، فضيل ابن اياز و مولانا جلال الدين محمد بلخي معروف به مولوي جزو هفتاد و دو فرقه صوفيه‌اند كه همه راه باطل رفته‌اند و دشمنان اهل بيت (ع) هستند. "[3]

اينگونه نقلها خصوصا از جانب يك مرجع تقليد در وقتي كه همه دنيا به شاعر عارفي چون مولوي ميبالد، به تضعيف جايگاه روحانيت و جدايي جوانان از روحانيت منجر ميشود.

در مقابل،آيت‌الله كعبي، عضو مجلس خبرگان رهبري بر خلاف ديدگاه آيت‌الله نوري همداني معتقد است، مولوي نقطه‌ تلاقي عقل و عشق براساس موازين اسلام و جايگاه محبت اهل بيت(ع) است. [4]

تاليف: فخرالدين مهجور



[1] سايت ويكي پديا

[2] روزنامه شرق 11/10/84

[3] خبرگزاري ايكنا مرداد86

[4] همان.

۱۳۸۸ خرداد ۷, پنجشنبه

آفت قشري گري در شيعه و علل و زمينه هاي گسترش آن در دنياي امروز

اجتهاد پويا ؛ مهمترين مدافع اسلام

از حدود چهار قرن پيش بود كه اخباري گري يا قشري گري در شيعه راه يافت و ‌ محمد امين‌ استرابادي‌ كه‌ برخى‌ او را با صفت‌ «اخباري‌ صلب‌» وصف‌ كرده‌اند، ‌ به‌ عنوان‌ مؤسس‌ مكتب‌ اخباري‌ در ميان‌ شيعيان‌ متأخر شناخته ميشود. او نخستين‌ كسى‌ بوده‌ است‌ كه‌ باب‌ طعن‌ بر مجتهدان‌ را گشود و اماميه‌ را به‌ دو بخش‌ اخباريان‌ و مجتهدان‌ منقسم‌ كرد.

از آنزمان شيعيان را مي‌توان به 2 دسته تقسيم كرد؛ شيعيان نقل محور و شيعيان عقل محور. بارزترين مشخصه اجتهاد شيعيان عقل محور، تلاش در حهت يافتن روح و باطن تعاليم ديني است. استنباط روح حاكم بر كتاب و سنت كه در اثر نگاه فارغ از زمان و مكان است، خود ضامن اين نكته است كه دين اسلام دين جاوداني است. اما اهل تسنن و اشاعره و همچنين طيف نقل محور درشيعه كمتر يه دنبال فهم محتوايي تعاليم ديني و يافتن زنجيره‌هاي علي هستند و پراگماتيسم (نفع گرايي) موقتي حاكم بر تفكر آنها مانع رسيدن به اصل دين كه همان قرب الي الله است مي‌شود. البته نمي‌توان منكر احتمال نتيجه بخش بودن اين ديدگاه شد، ولي حداقل مي‌توان گفت كه نقل محور بودن هيچ تضميني براي استفاده از رهنمودهاي دين نمي‌دهد. چرا كه دين فقط فرمول و راهكار نيست، نيروي انديشه مي‌طلبد و هركس بيشتر به عمق دين پي ببرد، انسان كاملتر و متعالي تري است. از نظر دور نداريم كه عقل بشري ناقص است و بهمين دليل از وحي براي بيشتر فهميدن مدد مي‌گيرد. اما باز فهم آدمي از وحي كامل نيست و نمي‌توان مطمئن بود. پس بايد به طور مداوم در انديشه باشد و براي تكامل يافته‌ها متون ديني را بازخواني كند. همانگونه كه متفكران شيعي از جمله ملا صدرا عمل مي‌كردند؛ تلاش در جهت يافتن نكات بيشتر از راهنمايي الهي (وحي) ضمن احترام و استفاده از يافته‌هاي گذشتگان. پويا بودن فقه شيعي بارزترين مشخصه آن است.

اجتهاد و فقه پوياي شيعه

اجتهاد، يکي از وظايف خطير و پر مسئوليت فقهاي اسلام است و نقش بسيار اساسي و حساسي را ايفا مي کند. در حقيقت، پلي است که دنياي گذشته را با دنياي آينده مربوط مي سازد و رمز بقاي اسلام بشمار مي رود و به حق مي توان آن را نيروي محرک اسلام خواند.

ابن سينا، فيلسوف بزرگ اسلامي با آن روشن بيني خاصي که داشته درباره اين مسئله چنين مي گويد: کليات اسلام ثابت و تغيير ناپذير است. از آن سو حوادث و مسائل هم نامحدود هستند و هم تغيير ناپذير، و هر زماني مقتضيات خاص خود را دارد. به همين جهت ضرورت دارد که در هر زماني، گروهي متخصص و آشنا به کليات اسلامي و مسائل و پيش آمدهاي زمان، عهده دار اجتهاد و استنباط احکام جديد از کليات اسلامي باشند.

متفکر عالم اسلام علامه طباطبايي تحت عنوان مقررات قابل تغيير در اسلام مي نويسد:همانطور که انسان يک رشته احکام و مقررات ثابت و پابرجا که به اقتضاي نيازمنديهاي ثابت و يکنواخت او وضع شود، لازم دارد. همچنين به يک رشته مقررات قابل تغيير نيازمند است، و هرگز اجتماع انساني بدون اين مقررات حالت ثبات و بقا به خود نخواهد گرفت، زيرا زندگي انسان نظر به ساختمان ويژه خود ثابت و يکنواخت است ولي نظر به مقتضيات زمان و مکان پيوسته با تحول و تکامل مواجه مي باشد. بر اين اساس مقررات بايد بر طبق نيازمنديهاي هر دوراني وضع گردد.

يكي از دلايلي كه مي‌توان براي لزوم اجتهاد در اصول اقامه كرد اين است كه جهان جديد، جهان فروع تازه نيست، جهان اصول تازه است. تا وقتي فقيهان فقط به فروع تازه مي‌انديشند،‌از دادن راه حلهاي اصولي باز مي‌مانند. ورود عنصر مصلحت در فقه شيعي خصوصا توسط امام خميني (ره) ، قدم بسيار بزرگي بودو هر چه بيشتر فقه شيعه را به سمت پويايي ميل داد.

مشخصات فقه پويا:

  1. در اين شيوه به تأثير مؤلفه زمان و مكان در فرآيند استنباط توجه جدي وجود دارد و صرفا از باب تغيير موضوع و تغيير حكم يا از باب مماشات با خصم و رعايت مصلحت يا عناوين ديگر به مسئله نگريسته نمي‌شود.
  2. عدالت محوري سنگ بناي احكام شرعي تلقي مي‌شود و هر حكمي امروز داراي چنين مشخصه‌اي نباشد قابل طرد است. هرچند ممكن است آن حكم روزگاري عادلانه تلقي مي‌شده است و براي آن نصي هم وجود داشته باشد.
  3. اين شيوه به نگرش علماي اصولي (در برابر اخباريها) بسيار نزديك است و به همه لوازم اصولي بودن پايبند.
  4. در اين روش با تكيه بر عنصر عقلانيت روند اجتهاد از فرآيند استنباطها و تكرويهاي شخصي به فرآيند استنباط جمعي كشيده مي‌شود و اين نكته تأثير بسيار مهمي در وحدت شيعه و سني و عزت و اقتدار مسلمانان در دنياي امروز دارد.
  5. راه صحيح حفظ ميراث فرهنگ اسلامي در تفسير و بازخواني مؤلفه‌هاي اين ميراث مطابق با شرايط روزگار است. ارائه ميراث فرهنگ اسلامي به همان شكل قديمي نتيجه‌اي جز دلزدگي و يأس مخاطبان از يك سو و ناكارآمدي احكام ديني از سوي ديگر ندارد.

فقه و كلام دو قلمروي هستند كه تاثير جهان بيرون در آنها آشكار و غير قابل اغماض است. فقه و كلام، بي اعتنا به وقايعي كه در جامعه و سياست و اقتصاد و گستره معرفت مي گذرد، نمي توانند زنده، پايدار و ماندگار باشند. اين هر دو علم، ناگريز از «گشودن آفاق و گستره هاي جديد» هستند و بي آن توانايي و كارايي خود را از دست مي دهند.

امام خميني (ره) اجتهاد مصطلح را از رويارويي با مسائل جهاني و اداره جامعه عاجز خواند و عالمان و فقيهان را وصيت كرد تا به اصلاح سراپرده اجتهاد بپردازند. زمان و مكان، به هر معنا كه باشد، بايد چگونگي تاثير آن در فرايند اجتهاد و استنباط تبيين شود. هر معنايي از زمان و مكان نمي تواند گسسته از جهان مدرن و روابط عيني و انديشه ها و ساختارهاي پديد آمده از آن باشد.

كما اينكه رهبر معظم انقلاب در ديدار هزاران نفر از زنان نخبه و فعال در عرصه های مختلف (در سيزده هم تيرماه هشتاد و شش) اشاره داشتند كه« برخی مسائلی که در فقه درباب احکام زنان وجود دارد سخن آخر نیست بلکه ممکن است با تحقیقِ یک فقیه ماهر و مسلط بر «مبانی و متد» فقاهت، نکات جدیدی استنباط شود.»

حوزه به كجا مي رود؟

حضرت امام خميني، پيش از پيروزي انقلاب اسلامي، در نامه‌اي خطاب به استاد مطهري نوشته‌اند:

«آنچه در رأس مفاسد است همان است كه اشاره كرده‌ايد كه حوزه از درون تهديد مي‌شود.»

در آن نامه، متاسفانه توضيحي درباره «تهديد از درون» ديده نمي‌شود و البته درصدد آن نيستيم كه در اين‌باره مطلبي را به حضرت امام نسبت دهيم، ولي «تهديد از درون» به عنوان نگراني مشترك امام خميني و استاد مطهري، مسئله‌‌اي تأمل‌برانگيز است. نگاهي به اوضاع كنوني حوزه نيز همان نگراني را تجديد مي‌كند و ما را به خطراتي كه از «درون» تهديد مي‌كند، متوجه مي‌سازد.

متاسفانه روند كنوني حوزه، با رهنمودهاي حضرت امام خميني فاصله زيادي دارد. حضرت امام يك بار در جمع اعضاي شوراي نگهبان، نگراني خود را از وضع درس در حوزه‌ها چنين بيان كردند:

«در مورد وضع درسي پرسيده‌ام، گفته‌اند خوب است، البته خوب داري تا خوب، يك وقتي خوب است كه صاحب جواهر و شيخ انصاري تربيت مي‌شود، و يك موقعي خوب است كه ماها بوجود مي‌آييم، بين اين دو خيلي فاصله است، براي اينكه افرادي مثل صاحب جواهر تربيت شود، بايد «دسته بسياري»، «ممحض» به تحصيل شوند و خود را مهيا كنند تا فقه را به «صورت قديم» تحصيل نمايند. »(صحيفه نور 50,19)

حضرت امام فرموده بود: «فقه در رأس دروس است ولي مسائل ديگر هم مهم است كه بايد به آنها عمل شود» (همان 79,18 ) ولي آنچه اينك در برنامه‌هاي حوزه اهميت دارد، «فقه» نيست و طلاب به گونه‌اي از سال‌هاي اوليه تحصيل در رشته‌هاي مختلف وارد مي‌شوند كه انگار هيچ ضرورتي براي فقاهت وجود ندارد و گاه به صراحت گفته مي‌شود كه چه نيازي به آن است كه همه طلاب فقه بخوانند، مگر مردم چند نفر مرجع تقليد مي‌خواهند!

حضرت امام فرمودند:« لازم است علما و مدرسين محترم نگذارند در درس‌هايي كه مربوط به فقاهت است و حوزه‌هاي فقهي و اصولي از طريق مشايخ معظم كه تنها راه براي حفظ فقه است منحرف شوند، البته در رشته‌هاي ديگر علوم به مناسبت احتياجات كشور و اسلام، برنامه‌هايي تهيه خواهد شد و رجالي در آن رشته تربيت بايد شود (وصيت نامه امام ) در همه اين جملات ركن اصلي دروس حوزوي «فقاهت» آن هم با «شيوه گذشتگان» مورد تاكيد قرار گرفته است، يعني همان چيزي كه اينك به حاشيه رانده مي‌شود و براي آن برنامه‌اي تدارك نمي گردد.

آيا امروز به توصيه حضرت امام عمل مي‌شود كه فرمودند: «بايد حوزه‌ها عنايتشان به فقه و فقاهت از همه چيز بيشتر باشد (همان 229,12 ) مگر حضرت امام نفرمودند: «آن چيزي كه براي حوزه‌ها خطر است اين است كه ما اين فقه را به نحوي كه بدست ما رسيده است به نسل آينده تحويل ندهيم» (همان 56,20 ) مگر امام نفرمودند: «اگر اين فكر تقويت بشود كه ديگر لازم نيست خيلي فقاهت تحصيل بكنيم، اين يك فكر شيطاني است، موافق آمال امثال آمريكاست در دراز مدت» (همان 149,15 )

تهديد دروني حوزه علميه

در حوزه فعلي «تمحض براي تحصيل» رو به افول است و طلاب، معمولا در مراكز مختلف سرگرم هستند، و در برنامه فعلي حوزه، هيچ جايي براي آن «دسته بسيار» كه بايد «متمحض» شوند و «فقه» را به «صورت قديم» تحصيل نمايند، وجود ندارد، بلكه به عكس، برنامه فعلي« دسته‌هاي بسيار» را براي آنكه «فقه را به صورت قديم» تحصيل نكنند و «تمحض در فقه» نداشته باشند، تشويق مي‌كند!

«گريز از حوزه» و گرايش به مراكز آموزشي «برون حوزه اي»، به عنوان يك جريان قوي در ميان طلاب مشهود است. طلاب غالبا در سال‌هاي اوليه ورود به حوزه تا سال ششم، كاملا مشغول به دروس حوزوي‌اند، ولي در سطوح عاليه و هم زمان با تحصيل در سال‌هاي هفتم تا دهم، اقبال به حضور در آموزش‌هاي غيرحوزوي و تحصيل در مراكز دانشگاهي آغاز مي‌شود.

هم اينك چند مركز آموزش عالي در قم فعاليت دارند، دانشگاه مفيد، مؤسسه امام خميني، مؤسسه باقرالعلوم و برخي از مؤسسات ديگر. اين گونه مراكز، معمولا با هدف «تكميل دروس حوزوي» تاسيس شده‌اند و برنامه اوليه آنها براي رفع نواقص دروس حوزه، تنظيم گرديده است، ولي آنچه در سال‌هاي اخير عملا اتفاق افتاده «جايگزيني» است، نه تكميل و طلاب كه در آن مراكز مشغول مي‌شوند، تعهدات درسي خود را در اين مؤسسات بر تعهدات درس حوزه ترجيح مي‌دهند.

به خصوص كه تقيدات اين مؤسسات براي «حضور در كلاس»، «شركت در امتحانات» و انجام وظايف تحصيلي، از تقيدات نظام حوزوي بيشتر بوده و در نتيجه اشتغالات حوزوي به عنوان «شان دوم» طلبه قلمداد مي‌گردد و تحصيل درس‌هاي حوزه به «حاشيه» مي‌رود.

دليل ديگر اين بي‌رغبتي به درس حوزوي، «سهولت» در دروس برون حوزوي است. براي دوره‌هاي خارج حوزوي برعكس درون حوزه با مطالعه جزوات درسي روان به مقصد مي‌رسد و نيازي به وقت زياد و دقت فراوان نيست.

دليل سوم براي ترجيح تحصيل در مراكز آموزش عالي، كوتاه بودن دوره تحصيل در اين مراكز است مثلا طلبه‌اي كه پس از ديپلم در حوزه به تحصيل مشغول مي‌شود حداقل 9 سال بايد تحصيل كند تا مدركي معادل «كارشناسي» دريافت كند، ولي در چنين مراكزي با كمتر از نصف اين مدت، ليسانس مي‌گيرد!

طبيعي است كه در چنين شرايطي، طلبه‌اي كه در مراكز آموزش عالي درس مي‌خواند، حتي اگر متعهد به حضور در دروس حوزوي و شركت در امتحانات آن هم شده باشد، نسبت به درس‌هاي حوزه چندان جدي نخواهد بود و به «حداقل» اكتفا خواهد كرد.

مشكل اساسي اين‌گونه برنامه‌ريزي آن است كه متوليان امور حوزه در طول سالهاي اخير، به جاي آنكه براي «تقويت و تحكيم» بنيه‌هاي علمي طلاب در درس‌هايي كه مي‌خوانند فكري كنند، دائما بر «حواشي» افزوده و گسترش كمي را جايگزين گسترش كيفي كرده اند، مهم ترين دغدغه‌اي كه در برنامه‌هاي فعلي به چشم مي‌خورد، دغدغه براي «توسعه دادن به سطح» به وسيله تشكيل مراكز تخصصي و تنوع در دروس است، در حالي كه مشكل اصلي و تهديد جدي «كاهش عمق» در تحصيلات حوزوي است و آنچه تاكنون به اجرا درآمده است نه تنها از اين مشكل نكاسته است، بلكه در ازدياد آن موثر افتاده است.

همين مشكل اساسي باعث آن شده است كه برخي از اعاظم حوزه، مانند مرحوم حضرت آيت‌الله فاضل لنكراني و حضرت آيت‌الله شبيري زنجاني، به فكر تاسيس مؤسساتي براي تربيت طلاب مستعد و حمايت از آنان بيفتند. چنين راهكاري هر چند بسيار ارزشمند و بلكه «ضروري» است ولي حكايت از آن دارد كه در سازمان اصلي حوزه، براي تعميق تحصيلات حوزوي، چاره‌انديشي نشده است و در شرايطي كه طلاب براي پيمودن راه گذشتگان و تحصيل جدي در مسير فقاهت، با آفت‌هاي فراواني مواجه اند، هيچ گونه مبارزه‌اي براي زدودن آفت‌ها ديده نمي‌شود.

حداقل عوارض اين امر كاسته شدن از كيفيت علمي و بينشي فارغ التحصيلان حوزه خواهد بود. ادامه اين روند، مانع تربيت فقيهان و مجتهدان ماهري ميشود كه در سالهاي آينده ميبايد بصورتي پويا پاسخگوي مسايل و سوالات مردم باشند. البته اكنون نيز با وجود فقيهاني عالي مقام در امور مختلف از جمله زنان، خلاء احكامي مطابق با مطالبات امروز كاملا احساس ميشود.

از اين گذشته، دور شدن از شيوه هاي آموزشي طلاب به مانند گذشته، عدم تسلط به مفاهيم ديني را به همراه خواهد داشت و اين امر به مرور زمان سبب گسترش قشري گري در امور ديني ميشود.

قشري گري مهمترين عامل در دفع جوانان از دين است زيرا ديني كه از زمان و ذهن آنان عقب باشد جذابيتي نخواهد داشت. زيرا چنين ديني با چنين مبلغ ديني نميتواند پاسخگوي جوان پرسشگر امروزي باشد و اين نيز به نوبه خود باعث جدايي روز افزون جوانان با اسلام و روحانيت ميشود. قشري گري خطري جدي است كه منشأ انحرافات عديده اي در حوزه هاي مختلف ميشود. بيگانه دانستن عرفان و يا ارايه تعريفي خطي و محدود از مقوله عرفان و عقايد متعصبانه ديگر از جانب برخي علما و مراجع كه با اعتراضات جدي نيز روبرو ميشود از همين روست.

از سوي ديگراحتمال خطراتي مانند وابستگي حوزه به حكومت و عدم استقلال آن را نيز بايد جدي گرفت.

حوزه بايد شأن و منزلت خود را حفظ كند و از موضعي مستقل و عالمانه بر حكومت ناظر باشد اما نزول كيفيت حوزه در حفظ شأن آن ترديد جدي ايجاد خواهد كرد. ضمن آنكه با كاهش مراقبت و دقت بر تعليم و پرورش طلاب، احتمال ورود عناصر بيگانه و نفوذي به حوزه تا مدارج بالا بيشتر ميشود. با جايگاه و منزلتي كه مراجع ديني نزد مردم دارند، حساسيت اين خطرات را بايد درك و پيش بيني و پيشگيري كرد.

گرد آوري: سيد غفور رحيمي، (دانشجوي طلبه)

منابع:

مقالات مركز دائره المعارف بزرگ اسلامي

نامه جمعي از طلاب منتشر شده در سايت بازتاب

۱۳۸۸ خرداد ۵, سه‌شنبه

انحرافات دینی طالبان شیعه در ایران- از نگاه مرحوم مرتضي مطهري



چه كساني بزرگترين ضربه را به پيكر دين وارد مي كنند؟

مرحوم مرتضي مطهري در اين باره مي گويد: «هر زمان كه پيشوايان مذهبي مردم كه مردم در هر حال آنها را نماينده واقعي مذهب تصور مي كنند پوست پلنگ مي پوشند و دندان ببر نشان مي دهند و متوسل به تكفير و تفسيق مي شوند مخصوصا هنگامي كه اغراض خصوصي به اين صورت در مي آيد، بزرگترين ضربت بر پيكر دين و مذهب به سود ماديگري وارد مي شود.

واي به حال جامعه مسلمين آن وقت كه گروهي خشك مقدس يكدنده جاهل بيخبر، پا را به يك كفش كنند و به جان اين و آن بيفتند، چه قدرتي مي تواند در مقابل اين مارهاي افسون ناپذير ايستادگي كند؟ كدام روح قوي و نيرومند است كه در مقابل اين قيافه هاي زهد و تقوا تكان نخورد، كدام دست است كه بخواهد براي فرود آوردن شمشير بر فرق اين ها بالا رود و نلرزد؟... اگر اينها پا بگيرند همه را به درد خود مبتلا خواهند كرد و جهان اسلام را به جمود و ظاهر گرايي و تقشر و تحجري خواهند كشانيد كه كمر اسلام خم شود.» 1

حكومت هاي ديني با اين خطر مواجه اند كه رفتار و عملكرد آنان در نگاه افكار عمومي ديني پنداشته مي شود و لذا خطاهايشان در چشم عوام خطاي دين تجلي مي كند. از اين روي براي جلوگيري از آسيب هاي ديني و تحريف هاي وارده به پيكر دين، جدا كردن حساب دينداري اشخاص از حساب اصل دين ضرورت تام دارد.

چرا در طول تاريخ بسياري از ظلم ها و رفتارهاي غير انساني توسط داعيه داران ديني صورت گرفته است؟

در پاسخ به اين سوال بايد گفت،‌ كه هيچيك از رفتارهاي غير انساني، با دين خدا و اسلام و قرآن همسويي ندارد و در تناقض كامل است. اما اين رفتارهاي غير انساني با گونه خاصي از دينداري (نه دين) كاملاً سازگار است. مرحوم مطهري اين نكته را به خوبي تحليل كرده اند:

«به طور كلي افرادي كه به دين مي گروند و سپس بيرون مي روند از افرادي كه از اول گرايش پيدا نكرده اند خشن تر و ضد انسان تر مي شوند. زيرا دين به حكم نيروي عظيم خود همه عواطف ديگر انساني را تحت الشعاع قرار مي دهد و اگر رفت همه آنها را كه در خود هضم و جذب كرده بود با خود مي برد. اين است كه افرادي كه زماني متدين بوده و سپس بي دين شده اند از بي دين هاي اولي خشنتر و بي عاطفه تر و خطرناك تر مي شوند.

اما خطرناكتر از اين طبقه، متدينان منحرف شده و كج سليقه خشك مقدس اند. اين طبقه علاوه بر اينكه عواطف انسانيشان تحت الشعاع عاطفه ديني قرار گرفته و از تاثير مستقل افتاده، نيروي دين به حكم اينكه منحرف شده اثر خود را نمي بخشد و از آن طرف چون زايل نشده و به صورت انحرافي كار مي كند به همان قدرت كه مقتضاي نيروي دين است فعال است. اين ها ديگر از سبع خطرناك تر و وحشتناكترند. تاريخ نشان مي دهد كه بيرحمانه ترين جنگ ها، كشتارها، زجر و شكنجه ها به وسيله خشك مقدسان صورت گرفته است. بزرگترين نمك نشناسي ها را اين ها انجام داده اند، زيرا يحسبون انهم يحسنون صنعا، جنگ هاي صليبي، جنگ هاي خوارج، حتي فاجعه كربلا، ساخته دست اين طبقه است.» 2

در همين رابطه بالزاك مي گفت: «بي مدارايي توفنده مذهبي كالون از نظر اخلاقي سخت خشنتر و بي رحمانه تر بود تا بي مدارايي سياسي روبسپير، و اگر ككالون فضاي تاثيرگذاري بزرگتري از ژنو در اختيار مي داشت بسي بيشتر خون جاري مي ساخت تا آن پيام آور وحشتناك برابري سياسي.»

كالون به دليل تفاوت برداشت از مسيحيت و اختلاف فهم ديني (قرائت از مسيحيت)، ميكائيل سروه را محاكمه و در آتش سوزاند. سباستين كاستليو بعد از آن حادثه پرسيد: «آخر چه كسي در زمانه ما به مسيح مي گرود؛ آنگاه كه مي بيند ايمان آورندگان به او را حلقوم مي شكافند و به آتش و شمشير خون مي ريزند، بسي خوف آورتر از رهزنان و آدمكشان... چه رغبت مي آورد مسيح را خدمت گزارد وقتي ببيند كساني كه بر قهر قدرت چنگ انداخته اند ديگراني را كه با ايشان در نكته هايي هم اوازي نمي كنند به نام عيسي مسيح در آتش مي افكنند و مي سوزانند، با آنكه فرياد مظلومانه شان از ميان شعله ها به آسمان مي خيزد كه به مسيح ايمان مي ورزند.»

اولين و اصلي ترين دشمنان پيامبران و بزرگان ديني چه كساني بوده اند؟

عالم نمايان ديني؛ اولين و اصلي ترين دشمنان بزرگان ديني

مرحوم مطهري تا بدانجا پيش رفتند كه دشمنان ائمه (ع) را افرادي مومن و معتقد خوانده اند. آنان مي دانستند و قبول داشتند كه حق با ائمه و اهل بيت پيامبر است و در عين اعتقاد به اسلام و بر حق دانستن اهل بيت پيامبر با آن ها جنگيدند و آنان را به شهادت رساندند: «اين خاك بر سرها واقعاً در عمق دلشان اعتقاد هم داشتند. باور نكنيد كه اين اشخاص اعتقاد نداشتند. اين ها اگر بي اعتقاد بودند، اينقدر شقي نبودند، كه با اعتقاد بودند و اينقدر شقي بودند. مثل قتله امام حسين كه وقتي امام پرسيد اهل كوفه چطورند؟ فرزدق و چند نفر ديگر گفتند: قلوبهم معك و سيوفهم عليك. دلشان با توست، در دلشان به تو ايمان دارند، در عين حال عليه دل خودشان مي جنگند، عليه اعتقاد و ايمان خودشان قيام كرده اند و شمشيرهاي اينها بر روي تو كشيده است. واي به حال بشر كه مطامع دنيوي، جاه طلبي، او را وادار كند كه عليه اعتقاد خودش بجنگد.

اين ها اگر واقعاً به اسلام اعتقاد نمي داشتند، به پيغمبر اعتقاد نمي داشتند، به موسي بن جعفر اعتقاد نمي داشتند و يك اعتقاد ديگري مي داشتند، اين قدر مورد ملامت نبودند و اين قدر در نزد خدا شقي و مغذب نبودند، كه اعتقاد داشتند و بر خلاف اعتقادشان عمل مي كردند». 3

پيامبر گرامي اسلام با توجه به همين نكات آينده اهل بيت خود را پيش بيني فرمود: «اهل بيت من، بعد از مرگ من، از دست امت، كشتارها و دربدريها خواهند ديد.» 4


خدا پرستان يا شب پرستان؟!

واقعيت اين است كه متدين خشك مقدس و منحرف، در دامان قرائت خاصي از دين پرورش مي يابند. تحجرگرايي و خشك مقدسي از تاريك انديشي نشات مي گيرد. و تاريك انديشي را با روشنفكري كاري نيست. تاريك انديشان در تاريكي زيسته اند و همواره در آن مستقر شده اند. ديگر چشمانشان تاب ديدن نور و روشنايي را ندارد. آنها «شب پرستند» نه «خدا پرست». حضور خدا سراسر نور و روشنايي است و شب پرستان دشمن روزند...



1مرتضي مطهري، جاذبه و دافعه علي (ع) ص 155

2پاسخ هاي مرتضي مطهري به نقدهايي بركتاب مسئله حجاب ص 66

3مرتضي مطهري، سيري در سيره ائمه اطهار، انتشارات صدرا، ص 176 - 177

3(النصايح الكافيه، ص 111)